احساس حقارت در نظریه آدلر
احساس حقارت ابزاری برای رسیدن به اهداف ذهنی
احساس حقارت عاملی موثر برای پیشرفت و رسیدن انسان به اهدافش است. این احساس از بدو تولد همراه انسان بوده و او را به سمت پیشرفت سوق می دهد. اگر رشد و تربیت کودک به دلیل تربیت نادرست با مشکل روبرو شود دچار عقده حقارت خواهد شد که این در مقابل احساس حقارت موجب عقب ماندگی و عدم پیشرفت شخص و نرسیدن به اهدافش خواهد شد. آدلر دو حس سایق حاکم بر زندگی شخص را سکس و پرخاشگری می دانست. اشخاص سالم برای برتری بر کل عالم تلاش می کنند و آدلر این را مهمترین و یگانه سایق بیان می کند. شخص برای برطرف کردن احساس حقارت خود به دنبال جبران بر می خیزد. آدلر به سبک زندگی افراد توجه خاص دارد.
تعداد کلمات 3005/ تخمین زمان مطالعه 15 دقیقه
مفاهیم مرتبط با مکتب آدلر
احساس حقارت
کودک برخلاف آنچه تصور می شود، به خوبی آگاه است که قدرت او برای مخالفت با بزرگترها کافی نیست و به همین جهت احساس می کند مقام او پایین تر از آنان است. همین احساس باعث رشد و پیشرفت او می شود؛ اما در مواردی که رشد و پیشرفت کودک به علت تربیت نادرست با مانع روبرو شود، «احساس حقارت» می تواند عمیق تر شده، به «عقده حقارت» (inferiority complex) تبدیل گردد. این موضوع باید کاملا روشن باشد که «احساس حقارت» برخلاف «عقده حقارت» انسان را وا میدارد مسائل زندگی خود را با موفقیت حل کند؛ در حالی که «عقده حقارت» مانع موفقیت انسان در حل مسائل زندگی می شود. به نظر آدلر «عقده حقارت» از سه عامل می تواند به وجود آید: نقص عضوی، نازپروردگی (pampering) و بی مهری پدر و مادر.[3]
یکی از مفاهیم اولیه که آدلر ارائه نمود، احساس حقارت بود. او در ابتدا مفهومی کاملا انتزاعی از احساس حقارت داشت که ریشه آن عمدتا در نقایص جسمی اعضا بود؛ ولی بعدها این مفهوم را گسترده تر کرد؛ چرا که این احساس می تواند مرتبط با برخی موقعیت های خانوادگی باشد؛ برای مثال مراقبت افراطی از کودکان (کودکان نازپرورده) ممکن است به ایجاد این احساس در کودکان منجر شود که آمادگی مقابله با مشکلات را ندارند. مورد بی توجهی قرار گرفتن از طرف والدین هم می تواند سبب بروز احساس حقارت در کودک شود.
عقده حقارت وقتی ایجاد می شود که فرد نمی تواند حقارت های معمول خود را جبران کند؛ لذا احساس درماندگی می کند. به اعتقاد آدلر همه آن هایی که اختلال عصبی دارند، دچار عقده حقارت هستند.
در دیدگاه آدلر اولین واکنش به حس حقارت سایق پرخاشگری است. شاید او حتی قبل از فروید بر این باور بود که دو سایق اصلی حاکم بر زندگی فرد، سکس و پرخاشگری است. در کنار این دو سایق بقیه سیاق ها (دیدن، شنیدن، بوییدن و...) ثانویه اند. سایق پرخاشگری نیروی غالب، حاکم و شکل دهنده ترکیبی از سیاق هاست.آدلر سپس این مفهوم را گسترده تر کرد و گفت: احساس حقارت مفهومی است عام که همه کودکان نسبت به بزرگسالان دور و بر خود دارند؛ زیرا همه آنها با این اعتقاد زندگی خود را شروع می کنند که در مقایسه با افراد بزرگسال اطراف خود ضعیف، فاقد قدرت و وابسته به آنها هستند. اما آدلر احساس حقارت را نشانه ضعف نمی دانست؛ بلکه آن را نیروی انگیزشی برای رفتارهای افراد می دانست.[4] آدلر معتقد بود: احساس حقارت منبع تمامی تکاپوی انسان و نیروی محرکه ای است که کل رفتار را برمی انگیزد.[5] تمام پیشرفت، نمو و رشد فرد ناشی از تلاشی است که به منظور جبران حقارت های خویش انجام می دهد؛ حال خواه این حقارت ها واقعی باشد یا زاده خیال.[6]
عقده حقارت وقتی ایجاد می شود که فرد نمی تواند حقارت های معمول خود را جبران کند؛ لذا احساس درماندگی می کند. به اعتقاد آدلر همه آن هایی که اختلال عصبی دارند، دچار عقده حقارت هستند.[7]
در دیدگاه آدلر اولین واکنش به حس حقارت سایق پرخاشگری است. شاید او حتی قبل از فروید بر این باور بود که دو سایق اصلی حاکم بر زندگی فرد، سکس و پرخاشگری است. در کنار این دو سایق بقیه سیاق ها (دیدن، شنیدن، بوییدن و...) ثانویه اند. سایق پرخاشگری نیروی غالب، حاکم و شکل دهنده ترکیبی از سیاق هاست. تظاهرات این سایق ها به اشکال مختلف دیده می شود؛ همچون ضربه زدن، گاز گرفتن، جنگیدن و در شکل شدید آن سادیسم؛ ولی به اشکال غیرمستقیم هم تظاهر می کند؛ همچون مسابقات رقابتی یا تعارض های مذهبی، اجتماعی، ملی، نژادی و یا حتی هنر.
گاه این سایق به سمت درون برمیگردد. در اینجا فرد در مقابل دنیای خارج صفات متضادی از تسلیم و حقارت از خود نشان می دهد که می تواند سبب بروز مازوخیسم بشود. گاه این سایق به اشکال متضاد ِآن تظاهر می یابد؛ مثل مشارکت در امور خیریه، همدلی، نوع دوستی و...؛ بنابراین اولین واکنش کودک به احساس درماندگی و حقارت، پرخاشگری است که البته تظاهرات گوناگون دارد.[8]
تلاش برای برتری (superiority striving)
آدلر معتقد بود افراد برای دستیابی به برتری تلاش می کنند تا بتوانند خود را کامل کنند هدف کامل شدن است که چیزی مربوط به آینده است؛ نه مثل فروید که معتقد به گذشته بود در واقع آدلر معتقد بود هر کسی تلاش می کند علاوه بر زنده ماندن بر زندگی هم چیره شود هدف نهایی رسیدن به کمال مطلوب است و همین رفتارها و صفات شخصیت ما را توضیح میدهند.[10]
این تلاش در شکل روان آزرده خود می تواند با گرایش به قدرت و کنترل دیگران بیان شود. ولی در شکلی سالم تر می تواند به صورت نیروی محرکه ای در جهت ارتقا به سوی اتحاد و کمال باشد. این تلاش برای برتری در افراد سالم به صورت حس اجتماعی و همکاری و همچنین به صورت جرئت و رقابت بیان می شود.[11] به نظر آدلر تنها موفقیت نشانه سلامت روان نیست، بلکه در کنار آن علایق اجتماعی (social interest) نیز باید باشد.[12]
جبران (compensation)
جبران در همان ناحیه: فرد سعی می کند در همان زمینه ای که مشکل دارد، خود را با شرایط انطباق دهد؛ برای مثال چگونه با بازوی گچ گرفته کار کند و اگر نابیناست چطور از عصا و یا سگ استفاده کند.
جبران در ناحیه دیگر: مثلا فرد ضعف تحصیلی خود را در زمینه ورزشی جبران می کند.
جبران افراطی: فرد با سخت کوشی نه تنها مشکل خود را جبران می کند، بلکه سعی می کند بهتر و بالاتر از دیگران قرار گیرد. البته مکانیسم های جبرانی همیشه به این صورت نیستند. کسانی هم هستند که برای جبران احساس حقارت خود از روش هایی مثل دروغ گویی یا مصرف مواد مخدر استفاده میکنند.[13]
غایت نگری (finalism)
آدلر تأکید عمده ای بر مفهوم غایت نگری داشت. از نظر او آنچه در جهت گیری فرد موثر است، اتفاقی نیست که قبلا افتاده، بلکه آن چیزی است که فرد دوست دارد انجام شود؛ یعنی دورنمایی که فرد در نظر دارد می تواند بر زندگی او اثر گذارد. در واقع آدلر انگیزش را سبب حرکت به سمت آینده می داند. پس یکی از مسائل مهم در زندگی فرد مشخص کردن هدف است. این امر ما را قادر می سازد معانی نهفته ای را که در هر عملی وجود دارد، مشخص و آنها را ارزیابی کنیم. پس همه ما یک هدف نهایی داریم که به سمت آن حرکت می کنیم.[16]
سبک زندگی (style of life)
آدلر معتقد بود: تلاش انسان برای رسیدن به برتری جهان شمول است، اما هر فردی برای رسیدن به این هدف از رفتارهای گوناگونی استفاده می کند. ما تلاش برای برتری جویی را به صورت های مختلف جلوه گر می سازیم و هر یک از ما شیوه یگانه یا مشخص از پاسخ را در خود پرورش می دهیم، که آدلر آن را سبک زندگی می نامید.[17]
آدلر برای نشان دادن نیروی آزاد افراد روان رنجور و سالم، از قیاس جالبی استفاده کرد که آن را «قانون در ورودی» نامید. برای رد شدن از یک در ورودی به ارتفاع ۱۳۰ سانتی متر، دو انتخاب دارید، انتخاب اول این است که از نیروی خلاقتان استفاده کنید و وقتی به در میرسید، خم شوید و به این طریق مسأله را با موفقیت حل کنید. این روش افراد سالم است انتخاب دوم آن است که سرتان را به در بکوبید و این کار را ادامه دهید. افراد روان رنجور اغلب کوبیدن سرشان به واقعیت های زندگی را انتخاب می کنند.به نظر آدلر یکپارچگی شخصیت (personality intergration) از سبک زندگی فرد به وجود می آید. سبک زندگی اصطلاحی است که آدلر برای اشاره به حال و هوای زندگی فرد به کار برد. سبک زندگی، هدف فرد، خودپنداره (self concept)، احساس های فرد به دیگران و نگرش فرد به دنیا را شامل می شود. سبک زندگی حاصل تعامل وراثت، محیط و نیروی خلاق فرد است. آدلر برای توضیح سبک زندگی از قیاس موسیقی استفاده کرد. نتهای مجزای یک تصنیف بدون کل آهنگ بی معنی هستند؛ اما وقتی با سبک آهنگساز یا روش منحصر به فرد بیان او آشنا می شویم، آهنگ او بامعنی می شود.[18]
سبک زندگی فرد در چهار یا پنج سالگی کاملا تثبیت می شود. بعد از این دوران تمام فعالیت های فرد پیرامون سبک زندگی یکپارچه او استوار می شود. افرادی که از لحاظ روانی سالم نیستند، معمولا زندگی نسبتا انعطاف ناپذیری دارند که مشخصه آن ناتوانی در انتخاب کردن راه های جدید پاسخ دادن به محیطشان است. در مقابل افرادی که از لحاظ روانی سالم هستند، به صورت منعطف و انعطاف پذیر رفتار می کنند. افراد سالم برای موفقیت راههای متعددی دارند و همواره گزینه های تازهای جستجو می کنند. با اینکه هدف نهایی آنها ثابت می ماند، اما نحوه ای که آن را در نظر میگیرند، مرتبا تغییر می کند.[19]
آدلر معتقد بود: هر کسی آزاد است تا سبک زندگی خودش را به وجود آورد. در نهایت افراد در قبال اینکه چه کسی هستند و چگونه رفتار می کنند، مسئول اند. نیروی خلاق افراد زندگی آنها را تحت کنترل شان در می آورد، مسبب هدف نهایی آنهاست، روش تلاش کردن آنها را برای آن هدف تعیین می کند. نیروی خلاق، مفهومی است که به حرکت اشاره دارد و این حرکت برجسته ترین ویژگی زندگی است.[20]
آدلر به اهمیت وراثت و محیط در شکل دادن شخصیت واقف بود. به نظر او هر کودکی با ساخت ژنتیکی منحصر به فردی به دنیا می آید و طولی نمی کند که از تجربیات اجتماعی متفاوت با تجربیات دیگران بهره مند می شود. با این حال انسان ها خیلی بیشتر از ثمره وراثت و محیط هستند. آنها موجودات خلاقی هستند که تنها به محیطشان پاسخ نمی دهند، بلکه روی آن تأثیر می گذارند و باعث می شوند که محیط هم به آنها پاسخ دهد.[21]
هر کسی برای ساختن شخصیت از وراثت و محیط به عنوان آجر و ملات استفاده می کند؛ اما طرح معماری سبک منحصر به فرد آن شخص را منعکس می کند. موادی که به افراد داده شده است، بسیار اهمیت ندارد، بلکه مهم آن است که چگونه آن را استفاده می کنند. مواد سازنده شخصیت در درجه دوم اهمیت قرار دارد. هر کس معمار خودش است و می تواند سبک زندگی مفید یا بی حاصلی را بسازد.[22]
آدلر برای نشان دادن نیروی آزاد افراد روان رنجور و سالم، از قیاس جالبی استفاده کرد که آن را «قانون در ورودی» نامید. برای رد شدن از یک در ورودی به ارتفاع ۱۳۰ سانتی متر، دو انتخاب دارید، انتخاب اول این است که از نیروی خلاقتان استفاده کنید و وقتی به در میرسید، خم شوید و به این طریق مسأله را با موفقیت حل کنید. این روش افراد سالم است انتخاب دوم آن است که سرتان را به در بکوبید و این کار را ادامه دهید. افراد روان رنجور اغلب کوبیدن سرشان به واقعیت های زندگی را انتخاب می کنند. وقتی به در ورودی کوتاهی نزدیک می شوید، نه مجبور به توقف کردن هستید و نه مجبورید سرتان را به آن بکوبید. شما از نیروی خلاقی برخوردار هستید که امکان دنبال کردن هر یک از این دو روش را در اختیارتان می گذارد.[23] نیروی خلاق تا اندازهای به انسان ها آزادی میدهد تا از لحاظ روانی سالم یا ناسالم باشند و سبک زندگی مفید یا بی حاصلی را دنبال کنند.
آدلر معتقد بود، شالوده همه نوع ناسازگاری، علاقه اجتماعی رشدنایافته است. افراد روان رنجور که فاقد علاقه اجتماعی هستند، سه ویژگی شاخص دیگر نیز دارند:
- اهداف بلند پروازانه تعیین می کنند.
- در دنیای خصوصی خودشان زندگی می کنند.
- سبک زندگی خشک و جزمی دارند.
نمایش پی نوشت ها:
[1] آلفرد آدلر به عنوان نخستین پیشگام گروه روان شناسی اجتماعی در روان کاوی مطرح است. آدلر در هفتم فوریه 1870 در حومه شهر وین (اتریش) در خانواده ای ثروتمند به دنیا آمد. در کودکی از بیماری و حسادت، نسبت به برادر بزرگتر و طرد شدن از سوی مادر رنج می برد. او خود را شخصی زشت و کوچک اندام می دانست و همین تجارب اوایل کودکی اش در شکل گیری مفاهیم اصلی نظریه اش از جمله عقده حقارت تاثیر بسزایی داشت. آدلر به پدرش بیش از مادرش احساس نزدیکی می کرد، به همین دلیل بعدها با مفهوم عقده ادیپ (عشق ورزیدن کودک پسر به مادر و ترس از پدر به عنوان رقیب عشقی خود) که توسط فروید مطرح شد، مخالفت کرد. آدلر در ابتدا دانش آموز ضعیفی بود. تا حدی که معلمی به پدرش گفت: این پسر برای هیچ شغلی جز شاگرد کفاشی مناسب نیست، اما آدلر با جدیت تمام تلاش نمود نزد همسالانش محبوب شود و با پشتکار و فداکاری خود را از پایین ترین سطح کلاس بالا بکشد. او توانست هم از نظر اجتماعی و هم از نظر تحصیلی بر عقب ماندگی ها و حقارت هایش غلبه کند و به تدریج به احساس عزت نفس و پذیرش از سوی دیگران دست یابد؛ احساسی که در خانوواده اش نمی یافت. او در نظریه اش تاکید کرد: انسان باید بر نقاط ضعفش غلبه کند و زندگی خودش نمونه ای مناسب برای این مطلب است.
آدلر در چهار سالگی به علت بیماری ذات الریه تا آستانه مرگ پیش رفت؛ اما از آن جان سالم به در برد و از همان زمان تصمیم گرفت پزشک شود. در سال 1895 درجه پزشکی خود را از دانشگاه وین دریافت کرد و پس از آن تخصص خود را در چشم پزشکی گرفت. آدلر در اوایل کار به عنوان چشم پزشک و پزشک داخلی طبابت کرد اما بعد به روان پزشکی روی آورد. او در سال 1902 در جلسات هفتگی فروید به عنوان یکی از چهار عضو مجاز شرکت می کرد ولی با وجود نزدیکی به فروید با او رابطه شخصی خوبی نداشت. فروید هم یک بار گفته بود آدلر حوصله او را سر می برد. چند سال بعد آدلر نظریه ای درباره شخصیت تدوین کرد که با نظریه فروید تفاوت های بسیاری داشت و در آن از تاکید فروید بر امیال جنسی انتقاد کرد. در سال 1910 فروید ریاست انجمن روانکاوی وین را به نام آدلر کرد تا اختلافاتشان را از بین ببرد، اما موثر واقع نشد و در سال 1911 آدلر به طور کامل از فروید جدا شد. او بعدها فروید را «کلاه بردار» توصیف کرد و روان کاوی او را «کثیف» خواند. در مقابل فروید هم آدلر را «نابهنجار» و «دیوانه شهرت» می دانست. آدلر در جنگ جهانی اول به عنوان پزشک در ارتش اتریش خدمت کرد و پس از آن کلینیک های راهنمایی کودکان را در مدارس وین سازماندهی کرد. در سال های 1920 نظام روانشناسی او که خودش آن را روانشناسی فردی نامیده بود، طرفداران بسیاری پیدا کرد. در سال 1935 به درجه استادی روانشناسی بالینی در دانشکده پزشکی «لانک آیلند نیویورک» منصوب شد. آدلر نویسنده ای پرکار و سخنرانی خستگی ناپذیر بود و در تمام عمرش حدود یک صد کتاب و مقاله به چاپ رساند. آدلر بعد از عمری پربار، در سال 1937 در حالی که برای سخنرانی به ابردین واقع در اسکاتلند مسافرت کرده بود، در اثر حمله قلبی درگذشت. فروید در پاسخ به نامه دوستی که از خبر مرگ آدلر متاثر شده بود، نوشت: دنیا در برابر مخالفتش با روان کاوی، پاداش خوبی به او داد.
[2] سیدمحمدی، یحیی، نظریه های شخصیت، ص145.
[3] سیدمحمدی، یحیی، نظریه های شخصیت، ص142.
[4] ناصحی، عباسعلی و رئیسی، فیروزه، مروری بر نظریات آدلر، ص66-55.
[5] شولتز، دوانت و شولتز، سیدنی الن، نظریه های شخصیت، ص127.
[6] سیدمحمدی، یحیی، نظریه های شخصیت، ص145.
[7] کلونیگر، سوسان سی، نظریه های شخصیت فهم شخصیت ها، ص108.
[8] ناصحی، عبااسغلی و رئیسی، فیروزه، مروری بر نظریات آدلر، ص66-55.
[9] برگر، جری ام، شخصیت، ص ۹۸
[10] شولتز، دوان و شولتز، سیدنی الن، نظریه های شخصیت، ص 98.
[11] جوادی، محمدجعفر و کدیور، پروین، شخصیت نظریه و پژوهش، ص ۱۱۳.
[12] برگر، جری ام، شخصیت، ص98.
[13] ناصحی، عباسعلی و رئیسی، فیروزه، مروری بر نظریات آدلر، ص ۶۶-۵۵
[14] شولتز، دوان و شولتز، سیدنی الن، نظریه های شخصیت، ص ۱۳۰.
[15] ناصحی، عباسعلی و رئیسی، فیروزه، مروری بر نظریات آدلر، ص ۶۶-۵۵.
[16] بوثری، جرج، آلفرد آدلر، ص۳
[17] شولتز، دوان و شولتز، سیدنی الن، نظریه های شخصیت، ص ۱۳۱.
[18] سید محمدی، یحیی، نظریه های شخصیت، ص ۹۷
[19] همان، ص97.
[20] فیست، جس و فیست، گریگوری جی، نظریه های شخصیت، ص ۷۹.
[21] همان، ص79.
[22] همان، ص98.
[23] همان، ص79.
[24] همان، ص79.
منبع: خسرو پناه، عبدالحسین، در جستجوی علوم انسانی اسلامی، تحلیل نظریه های علم دینی و آزمون الگوی حکمی - اجتهادی در تولید علوم انسانی اسلامی، قم، دفتر نشر معارف، 1393 ش.
بیشتر بخوانیم:
تیپ های شخصیتی در تعیین آینده شخص از دیدگاه آلفرد آدلر
مبانی، پیش فرض ها و روش شناسی نظریه احساس حقارت آلفرد آدلر
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}